ملتهای باستانی در روزگاران نخست حیات ملی خویش برای پویایی زندگی خویشتن خویش با آگاهی تمام تلاش پیگیری و سخت داشتهاند. این تلاشها که گهگاه به صورت نبردهای بزرگ در برابر دشمنان روی داده حاصل این روایتهای داستانی است که شکل و شمایل افسانه و اسطوره به خود گرفته است. در این روایتها، حرفی، کلامی، اندیشهای و گاه باوری حکم عنصر مسلط و بنمایهی اصلی پیدا کرده است که بنمایه های دیگر را زیر نفوذ شدید خود میگرفته است. در روایتهای اسطورهای و داستانهای حماسی تبار ایرانی نبرد همیشگی میان نیکی (روشنی) و بدی (تاریکی) بنمایه ی کلان بوده است. اینها بنمایهای اصلی در حماسه ی ملی ایرانیان یعنی شاهنامه ی فردوسی روایتهای گوناگون را به هم پیوند زده و نظام واحدی بدان بخشیده است. بر این بنیاد روایت منسجمی که حاکی از نبرد خیر و شر بوده است در شیوهی حماسه سرایی فردوسی، شکل نهایی زیباشناسانه ی خود را متجلی کرده و توانسته در ذهن و دل و ضمیر ناخودآگاه ملی جایی استوار و همیشگی بیابد. اگرچه بخشی از حضور دائمی ادبیات حماسی به معنای عام خود وابسته به تمامی فرهنگ غنی ملی بوده، اما باید دانست که روح سترگ و سبک و زبان بینظیر فردوسی در این حضور دایمی نقشی مهم و انکار ناکردنی در طول هزاره ی پس از فردوسی داشته است.
|