عشق و عقل دو ساحت عمده و بنيادي از ساختهاي هستي انسان بوده و ماهيت او نيز به اين دو امر وابسته است. تنها موجودي كه بار سنگين و طاقت فرساي امانت الهي را به دوش كشيد انسان بود و توانايي تحمل اين بار سنگين نيز از آثار عقل و عشق به شمار ميآيد. عظمت و شكوه انسان از عقل و عشق به دست ميآيد. سعادت و شقاوت او نيز در پرتو اين دو امر تعيين ميگردد. حماسههاي بزرگي كه انسان از طريق عشق آفريده، شگفت انگيز است؛ چنانكه آثار فكري و فرهنگي او نيز كه از عقل سرچشمه گرفته اعجاب آور و خيره كننده است. درباره ماهيت عقل و عشق و تفاوت ميان اين دو امر بنيادي و اصيل سخن بسيار گفته شده و بررسيهاي فراوان انجام پذيرفته است، ولي هرگز نميتوان ادعا كرد كه سخن گفتن در اين باب به پايان رسيده و آنچه بايد گفته شود، مطرح گشته است. اين سخن درباره بسياري از امور ديگر نيز صادق است؛ زيرا كم نيست شمار ماهيت و اموري كه سالهاي متمادي مورد بحث و بررسي قرار گرفته ولي هنوز به راه حل نهايي خود نرسيده است. آنچه در اين پژوهش بررسي ميشود، موضوعي است كه انديشمندان كمتر به آن پرداختهاند و آن تناسب و آشنايي يا به عبارت ديگر اتّحاد و هماهنگي بين عقل و عشق است. ميتوان گفت ميان عقل و عشق اگرچه در آغاز امر، نوعي اختلاف و تقابل ديده ميشود ولي در پايان كار و نهايت امر، اين اختلاف و تقابل از ميان برداشته ميشود و اين دو امر اساسي با يكديگر متّحد و هماهنگ ميشوند.
|